جدول جو
جدول جو

معنی پیش راندن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش راندن
بجلو راندن، حرکت دادن بسوی مقابل (مرکب و غیره را) : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیش راندن
جلو راندن، به جلو راندن
تصویری از پیش راندن
تصویر پیش راندن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش مانده
تصویر پیش مانده
ته مانده، نیمخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فکندن
تصویر پیش فکندن
پیش افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش از دیگری رسیدنملحق گشتن قبل از دیگری، پخته شدن میوه زودتر از میوه های هم صنف خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خواندن
تصویر پیش خواندن
بحضور طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رونده
تصویر پیش رونده
آنکه پیش برود و پیشی بجوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مانده
تصویر پیش مانده
باقی طعام که در پیش کسی بماند، ته مانده، نیم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش خواندن
تصویر پیش خواندن
((خا دَ))
احضار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس راندن
تصویر پس راندن
بعقب راندن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین