- پیش راندن
- بجلو راندن، حرکت دادن بسوی مقابل (مرکب و غیره را) : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان، (مثنوی)
معنی پیش راندن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیش راندن
- جلو راندن، به جلو راندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ته مانده، نیمخورده
پیش افکندن
پیش از دیگری رسیدنملحق گشتن قبل از دیگری، پخته شدن میوه زودتر از میوه های هم صنف خود
بحضور طلبیدن
آنکه پیش برود و پیشی بجوید
باقی طعام که در پیش کسی بماند، ته مانده، نیم خورده
بعقب راندن
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را